علامت نهادن. علامت گذاشتن. علامت نهادن تا بازجستن آن آسان باشد. (یادداشت مؤلف) : سوی چاهی کو نشانش کرده بود چاه مغ را دام جانش کرده بود. مولوی. ، اثر گذاشتن: علب، نشان کردن رسن بر پهلوی شتر و جز آن. (تاج المصادر بیهقی) ، تأثیر. (تاج المصادر بیهقی) ، نشانه قرار دادن با چشم چیزی را در تیراندازی. هدف قرار دادن. (یادداشت مؤلف). نشانه کردن. نشانه گرفتن، امضاء کردن. (یادداشت مؤلف) : محضری معتبر در دعوت مولانا نوشته تمامت علما و شیوخ و قضات و امرا و اعیان بلاد روم علی العموم نشانها کردند و باز به وطن مألوف و مزار والد عزیزش دعوت کردند. (افلاکی) ، نشان کردن بر مکتوب: توقیع. (از یادداشت مؤلف) ، نامزد کردن دختری را. (یادداشت مؤلف)
علامت نهادن. علامت گذاشتن. علامت نهادن تا بازجستن آن آسان باشد. (یادداشت مؤلف) : سوی چاهی کو نشانش کرده بود چاه مغ را دام جانش کرده بود. مولوی. ، اثر گذاشتن: علب، نشان کردن رسن بر پهلوی شتر و جز آن. (تاج المصادر بیهقی) ، تأثیر. (تاج المصادر بیهقی) ، نشانه قرار دادن با چشم چیزی را در تیراندازی. هدف قرار دادن. (یادداشت مؤلف). نشانه کردن. نشانه گرفتن، امضاء کردن. (یادداشت مؤلف) : محضری معتبر در دعوت مولانا نوشته تمامت علما و شیوخ و قضات و امرا و اعیان بلاد روم علی العموم نشانها کردند و باز به وطن مألوف و مزار والد عزیزش دعوت کردند. (افلاکی) ، نشان کردن بر مکتوب: توقیع. (از یادداشت مؤلف) ، نامزد کردن دختری را. (یادداشت مؤلف)
پنهان ساختن. نهان کردن. نهفتن. پوشیدن. تزمیل. اخفاء. دس ّ. تدسیه. اسرار. راز کردن. مخفی داشتن. اختفاء. کتمان. مکتوم داشتن. کتم. اکنان. (منتهی الارب). طمر. (دهار). اجنان. تدمیس. ودس. (تاج المصادر بیهقی). بنهفتن. دسو. (تاج المصادر بیهقی). خب ء. (دهار). اختباء. خفی. خبن. کن. لطّ. دخمره. اجباء. اهلاج. درمسه. دهسمه. دغدغه. جمجمه. تدبی ٔ. خبو. خباء، خبع. تخبی ٔ. تختم. اضمار. اخداع. جأو. کشح. (منتهی الارب) : ایا بلایه اگر کار کردن پنهان بود کنون توانی باری خشوک پنهان کرد. رودکی یا منجیک. گو نامور دست بر دست زد چو پنهان کند گفت هنگام بد. فردوسی. از آن به نباشد که پنهان کنم ز گردنکشان نام او بفکنم. فردوسی. چنان کرد روشن جهان آفرین که پنهان نکرد اژدها را زمین. فردوسی. اگر چند پنهان کند مرد راز پدید آردش روزگار دراز. اسدی یا فردوسی. چو دانا توانا بدو دادگر ازایرا نکرد ایچ پنهان هنر. فردوسی. مالی که حاصل شد بیشتر پنهان کرد و اندک مایه چیزی بدرگاه عالی فرستاده. (تاریخ بیهقی ص 409). به آشکار تن اندر که کردجان پنهان بنزد او دار این آشکار و پنهان را. ناصرخسرو. این نشانیهاست مردم را که اینها میدهند سوی گوهرها گهی در خاک و گه پنهان کنند. ناصرخسرو. در تقویم... چنین کسان سعی پیوستن همچنان باشد که کسی... شکر در زیر آب پنهان کند. (کلیله و دمنه). مرا دردی است اندردل که گر گویم زبان سوزد وگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد. ؟
پنهان ساختن. نهان کردن. نهفتن. پوشیدن. تزمیل. اخفاء. دَس ّ. تدسیه. اسرار. راز کردن. مخفی داشتن. اختفاء. کتمان. مکتوم داشتن. کتم. اکنان. (منتهی الارب). طمر. (دهار). اجنان. تدمیس. وَدس. (تاج المصادر بیهقی). بنهفتن. دَسو. (تاج المصادر بیهقی). خب ء. (دهار). اختباء. خفی. خبن. کن. لطّ. دَخمره. اجباء. اِهلاج. دَرْمسه. دَهسمه. دغدغه. جمجمه. تدبی ٔ. خبو. خباء، خبع. تخبی ٔ. تختم. اضمار. اخداع. جأو. کشح. (منتهی الارب) : ایا بلایه اگر کار کردن پنهان بود کنون توانی باری خشوک پنهان کرد. رودکی یا منجیک. گو نامور دست بر دست زد چو پنهان کند گفت هنگام بد. فردوسی. از آن به نباشد که پنهان کنم ز گردنکشان نام او بفکنم. فردوسی. چنان کرد روشن جهان آفرین که پنهان نکرد اژدها را زمین. فردوسی. اگر چند پنهان کند مرد راز پدید آردش روزگار دراز. اسدی یا فردوسی. چو دانا توانا بدو دادگر ازایرا نکرد ایچ پنهان هنر. فردوسی. مالی که حاصل شد بیشتر پنهان کرد و اندک مایه چیزی بدرگاه عالی فرستاده. (تاریخ بیهقی ص 409). به آشکار تن اندر که کردجان پنهان بنزد او دار این آشکار و پنهان را. ناصرخسرو. این نشانیهاست مردم را که اینها میدهند سوی گوهرها گهی در خاک و گه پنهان کنند. ناصرخسرو. در تقویم... چنین کسان سعی پیوستن همچنان باشد که کسی... شکر در زیر آب پنهان کند. (کلیله و دمنه). مرا دردی است اندردل که گر گویم زبان سوزد وگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد. ؟
گرسنه ماندن گرسنگی کشیدن: (... کار بدرجه ای بکشید که نیز هیچ نخورد و روزها برآمد و نهار کرد و اطباء در معالجت او عاجز آمدند)، ناشتا شکستن: (گر همچو صبح صاف بود اشتهای تو با قرص آفتاب توانی نهار کرد) (مخلص کاشی آنند)
گرسنه ماندن گرسنگی کشیدن: (... کار بدرجه ای بکشید که نیز هیچ نخورد و روزها برآمد و نهار کرد و اطباء در معالجت او عاجز آمدند)، ناشتا شکستن: (گر همچو صبح صاف بود اشتهای تو با قرص آفتاب توانی نهار کرد) (مخلص کاشی آنند)
نشان گذاشتن علامت گذاشتن، توقیع کردن برنامه و مکتوب، مهر کردن امضا کردن: و تا دست بکار برد پای فرازمین نکرد قلم تا بر کاغذ نهاد قلم در ملک کشید و تا نشان کرد علامت خیر کس ندید، انگشتری یا حلقه برای دختر نامزد خریدن و در انگشت وی کردن بنشانی نامزدی نامزد کردن
نشان گذاشتن علامت گذاشتن، توقیع کردن برنامه و مکتوب، مهر کردن امضا کردن: و تا دست بکار برد پای فرازمین نکرد قلم تا بر کاغذ نهاد قلم در ملک کشید و تا نشان کرد علامت خیر کس ندید، انگشتری یا حلقه برای دختر نامزد خریدن و در انگشت وی کردن بنشانی نامزدی نامزد کردن